یاغی

به ناموس قرون بردگیها یاعیم دیگر

یاغی

به ناموس قرون بردگیها یاعیم دیگر

امید

دیگر هیچ زمینی را به امید مترسک به زیر

کشت نخواهم برد ،

چرا که من دیده ام که یک آسمان کلاغ ،

رقص باران را در کلاه مترسک به ریشخند

گرفته اند

هرگز از مرگ نه هراسیده ام

هرگز از مرگ نه هراسیده ام

عشق به آزادی، سختی جان دادن را بر من هموار می سازد

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است

آزادی معبود من است

به خاطر آزادی هر خطری بی خطر است

هر دردی بی درد است

هر زندانی رهایست

هر جهادی آسودگیست

هر مرگی حیات است

آخر،... چه بگویم؟

و حال میخواهم چه کنم؟

قلب که میزند برای کیست؟

برای چیست؟

و صبح که سر بر میکشد برای کیست؟

و اگر آزادی نباشد زندگی برای چیست؟؟؟؟

تقدیم به پیشگاه تمام شهیدان و رهروان راه آزادی خلق

آهای با شمایم

اکنون مرا به قربان گاه میبرند

گوش کنید ای شمایان در منظری که به تماشا نشسته اید

و در شماره حماقت هایتان از گناهان نکرده ی من افزون تر است!

_ با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

بهشت شما در آرزوی به برکشیدن من در تب دوزخی انتظاری بی انجام خاکستر خواهد شد

تا آتشی آنچنان به دوزخ خوف انگیزتان ارمغان برم که از تف آن دوزخیان مسکین آتش پیرامون شان  را چون نوشابه هایی گوارا سر کشند.

چرا که من از هر چه با شماست  از هرانچه پیوندی با شما داشته است نفرت میکنم:

از فرزندان و

از پدرم

از آغوش بوی ناکتان و

از دست های تان که دست مرا چه بسیار که از خدعه فشرده است.

از قهر و مهربانی تان

و از خویشتن ام

که ناخواسته از پیکر های شما شباهتی به ظاهر برده است...

من از دوری و از نزدیکی در وحشت ام.

خداوندان شما بی سی زیف بی دادگر خواهند بخشید

من پرومته ی نامرادم

که از جگر خسته

کلاغان بی سرنوشت را سفره ای گسترده ام

غرور من در ابدیت رنج من است.

تا به هر سلام و درود شما منقار کرکسی را بر جگرگاه خود احساس کنم.

نیش نیزه ای به پاره ی جگرم از بوسه ی لبان شما مستی بخش تر بود چرا که از لبان شما هرگز سخنی جز ناراستی نشنیدم.

و خاری در مردم دیدگانم از نگاه خریداری تان صفا بخش تر بدان خاطر که هیچ گاه نگاه شما در من جز نگاه صاحبی به برده ی خود نبود...

از مردان شما آدم کشان را

و از زنان تان به روسبیان مایل ترم.

من از خداوندی که درهای بهشت اش را بر شما خواهد گشود بر لعنتی ابدی دلخوش ترم .

همنشینی با پرهیزکاران و همبستری با دختران دست ناخورده در بهشتی آنچنان ارزانی شما باد.

من پرومته ی نامرادم.

که کلاغان بی سرنوشت را از جگر خسته سفره یی جاودان گسترده ام .

گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته اید .

به تماشای قربانی بیگانه یی که منم-:

با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

شاملو...

جوانه ها هم روزی درخت میشوند

جوانه ها هم روزی درخت میشوند.

آری جوانه ها هم روزی درخت می شوند،درختانی تنومند و بزرک وسربلند، اما آیا این جوانه ها ی ایران ما اگر درخت شدند، درختانی خواهند شد برای دسته تبر؟؟

نه فکر نمی کنم، این جوانه های ایران ما این نونهالان ونوجوانان ما با این همه ظلم و با این همه وحشی گری که میبینند فکر نکنم که دسته تبر شوند برای از بین بردن خود، بلکه درختانی خواهند شد به هم پیچیده و متحد برای از بین بردن تبر، تبری که کمر همت به  نابودی جنگل بسته است، نابودی جنگلی که درختان پیرش خود را فدای تبر کردند تا بزرگتر و خون خوار تر شود.

نه من باور نمی کنم این نونهالان ونوگلان ما این جوانه های پر امید ما این همه کشت و کشتار ببینند وحس نفرتشان برانگیخته نشود، نه امکان ندارد خون ندا و احسان و سهراب و هزاران جوان بیگناه دیگر که چیزی جز حقشان را نمی خواستند توسط این جوانان پایمال شود.

حال حرف من با شما آیندگان است با شما  با شما آینده سازان با شمایی که بزرگ میشوید، بزرگ شوید با نفرتی عظیم از این جلادان با نفرتی بزرگ از این همه ظلم، بزرگ شوید با قدم هایی استوار در راه نفرتتان، با همسالانتان در هم پیچید و متحد برای نابودی تبر، تبری خون خوار و تشنه به خون شما نو نهالان، به خون خون شما جوانه های باغ زندگی، به خون من به خون تو به خون پدران و مادرانمان، بزرگ شوید ای بزرگان آینده ساز این مملکت که آینده تان روشن است به روشنی خورشید و راهی به همواری امید بزرگ شوید تا جان این ملت خونی تازه در آن آید بزرگ شوید وبا نفرت از تبر یزرگ شوید، جوانه ها.

به دنیا آیید، بزرگ شوید ای فرزندان آینده سرزمینم، چو تا شما به دنیا نیاید وبزرگ نشوید خون تازه در رگ های این سرزمین جریان نخواهد داشت ، بزرگ شوید وبا نفرت بزرگ شوید.

واما شما حاکمان

 گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است؛ با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام، بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع می زنید؛ با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید، گیرم که می برید، گیرم که می کشید؛ با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

سالگرد ۲۸ مرداد

چند روز دیگه ۲۸ مرداد سال روز فرمان جهاد و پیام ننگین امام در مورد حمله سراسری امام به کردستان است و سر آغاز قتل عام کردستان به جرم حق خواهی و فریاد زیبای آزادی خواهی  

و چند روز بعد از آن یعنب ۱۰ شهریور سال روز اعدام های فله ای در خاوران و دوباره زنده شدن یاد تمام شهدای خاوران و یاد تمام شهدای راه پر فراز و نشیب اما شیرین آزادی 

نمیدانم با این مردم از چی بگویم؟ ازکی و از چه بگویم؟ آیا هنوز هم میخواهید دم نزنید؟ آیا هنوز هم می خواهید با این همه مصیبت صبور باشید؟ 

آیا زندگی با ذلت بهتر است از زندگی با عزت؟